{خاطرات خیانتکار }
پارت ¹⁹
یونمی دستهاش رو دور کمرم حلقه کرد و سرش رو روی سینه ام .
-: بورامم..
+چیزی شده؟
-این بچه داره جای من و میگیره
+یااا حسودی نکن .
چند دقیقه بعد رسیدیم .
کمک کرد که از ماشین پیاده بشیم . خواست یونمی رو بغل بگیره که یونمی گفت : من بغل مامانی رو دوست دارم .
-: پس برو به مامانیت بگو که دیوار اتاقتو رنگ بزنه
+: لینویاسر به سر بچه نزار
- : فقط میخوام لبخند بزنه .
روبه یونمی گفتم : یونمیااا یکم بخند .
لبخند زد که دندون های سفیدش نمایان شد .
-: دقیقا مثل خودم میخنده ، ببین چال گونه داره ..
+اوهوم .
به ارومی وارد باغ شدیم . همه ی بادیگارد ها با تعجب نگاهمون میکردن . لینو دستم و کشید و گفت : زودباش دیگه ، خسته نمیشی اون بچه بغلته؟
+نه ..
بعد از اینکه وارد عمارت شدیم یونمی رو روی کاناپه گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم
لینو خسته ای ؟
بورام: نه نیستم . فقط .. یه چیزی هست که باید درموردش حرف بزنیم .
لینو: خب میشنوم..
بورام: فراموش کردی بچه ها کلی وسیله میخوان ؟ یه زندگی خوب و ..
لینو: صبر کن ..فکر میکنی نمیتونم خواسته هاش رو برآورده کنم؟
یونمی دستهاش رو دور کمرم حلقه کرد و سرش رو روی سینه ام .
-: بورامم..
+چیزی شده؟
-این بچه داره جای من و میگیره
+یااا حسودی نکن .
چند دقیقه بعد رسیدیم .
کمک کرد که از ماشین پیاده بشیم . خواست یونمی رو بغل بگیره که یونمی گفت : من بغل مامانی رو دوست دارم .
-: پس برو به مامانیت بگو که دیوار اتاقتو رنگ بزنه
+: لینویاسر به سر بچه نزار
- : فقط میخوام لبخند بزنه .
روبه یونمی گفتم : یونمیااا یکم بخند .
لبخند زد که دندون های سفیدش نمایان شد .
-: دقیقا مثل خودم میخنده ، ببین چال گونه داره ..
+اوهوم .
به ارومی وارد باغ شدیم . همه ی بادیگارد ها با تعجب نگاهمون میکردن . لینو دستم و کشید و گفت : زودباش دیگه ، خسته نمیشی اون بچه بغلته؟
+نه ..
بعد از اینکه وارد عمارت شدیم یونمی رو روی کاناپه گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم
لینو خسته ای ؟
بورام: نه نیستم . فقط .. یه چیزی هست که باید درموردش حرف بزنیم .
لینو: خب میشنوم..
بورام: فراموش کردی بچه ها کلی وسیله میخوان ؟ یه زندگی خوب و ..
لینو: صبر کن ..فکر میکنی نمیتونم خواسته هاش رو برآورده کنم؟
۳.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.